سلااااااااااااااااااااااااااااااام. چطورييييييييييييييييييييد؟؟
اميدوارم حالتون خوب باشه. دوباره اومدم بعد 4ماه. آره دل منم خيلي واسه شماها و واسه نوشتن تنگ شده بود. دارم فكر ميكنم اين چه اومدني هست كه دو هفته ديگه بايد بازم كوله بارمو ببندمو برم تا 4ماه بعد. به خاطر نظرات قشنگتون واقعا ممنونم و سعي ميكنم جواب همه پي ام ها رو بدم هرچند خسته ام و روحيه در حد صفر.
خودتون مدام سر بزنيد وقت نميشه هردفعه خبرتون كنم. مرسي
زخم زبون
زخم زبون مردمم واسه دل من عاديه
همه ميگن قد تو نيستم آخه دستام خاليه
حالا ميخوام بهم بگي آخر اين قصه چيه
اونيكه دوسش داري منم يا كس ديگه
اگه با من بموني بي خيال حرف مردم
اصلا مهم نيست كه بياد درد ديگه روي دردام
بگو كه دروغ ميگن كه تو منو دوست نداري
بگو به جز من تو دلت ديگه كسي رو نداري
اگه كه حرف تو هم با حرف مردم يكيه
تو هم ميگي كه زندگي مگه به اين سادگيه
اگه تو منو نميخواي فقط به من نگاه بكن
چيزي نگو خودم ميفهمم اسم منو صدا نكن
اگه واست زياديم ميرم از اينجا به خدا
شايدم قسمت اينه كه ما بشيم از هم جدا
غصه قلبمو نخور عادت داره به بي كسي
خودمو قانع ميكنم كه ما به هم نمي رسيم

![ke6%20%2816%29[1].gif](http://img4up.com/up2/54714369661112574800.gif)
اسمان ان شب کمی اشفته بود ماه غمگین بود و گویا خفته بود
سایه بود و خالی از مهتاب شب من اسیر غم در ان گرداب شب
دل ز نوش غم چو مستان گشته بود بغض من بشکست ان شب ناگهان
از صدای ساز بی وقت شبان
راز من بر هر کسی شد اشکار ان شب از بس بود این دل بی قرار
باز لیلی راه را گم کرده بود بهر هر مجنون تبسم کرده بود
باز باید عاشقی بی می شوم باز یک بازیجه دست نی شوم
سینه ام را وقف سوز نی کنم بهر این دل ناله و هی هی کنم
بخت بد دگر برایم رو شده پشت هم غم ها که تو در تو شده
عشق با او برگ پایانی نداشت خشک چشمم زره بارانی نداشت
این خراب اباد دل اباد بود کوه ویران برد با فرهاد بود
عشق بر هر کس سرایت کرده است از جدایی ها روایت کرده است
حاصلش تنها فقط رسوا شدن نا گهانی غرق در غم ها شدن
من ندانستم دو چشمم کور بود خواب و رویایی سراسر شور بود
در خیالی خام همچون حور بود اشنایم بود و لیکن دور بود
صورتم بهرش پر از چین گشته است یارم از کدامین گشته است
با خیالش صبح را شب میکنم شب به شب از دوریش تب میکنم
تب به من حال رهایی می دهد نوشداروی جدایی می دهد
رقص اشک واه بر چشم ترم رقص شبنم های تب بر پیکرم
از جدایی پاکوبی می کنند بهر این دل کار خوبی می کنند
سوز دل از اتشش فریاد شد سر نوشتم بدتر از فرهاد شد
باتوام فرهاد شیرینت چه شد ارزوی پاک دیدنت چه شد
باز کوه بیستون در انتظار مرگ شیرین حیله دشمن تبار
هان ای مجنون چرا اینگونه ای بر خیزید از خواب گران
باز مستی سردهید ای عاشقان در خیالم با که میگویم سخن
ای دل مجنون چه می خواهی زمن
لیلی و مجنون فقط افسانه بود اه مجنون این دل دیوانه بود
بعداز این بر او نیم عاشقتبار نیست با این بیستون ها هیچ کار
کاش میدانستم این را بیشتر هر که عشقش بیش دردش بیشتر

من قصه ی خزانم من رنگ زردزردم
من طرح یک سقوطم من رونوشت دردم
دنیا جهنم است ومن غرق رنج وغصه
با خاطرات زشتتم همیشه در نبردم
پاهای خسته دارم قلبی شکسته دارم
یخ بسته قلبم اری من سرد سرد سردم
راهی به خود ندارم درگیر غصه هستم
بخت سیاهم این است بیراهه در نوردم
عادت به قلب تنها با هستی ام سرشته
من نقش یک شکستن من مرد قصه گردم


...کاش امتداد لحضه ها تکرار با تو بودن است...
سخت است می نوش کسی دیگر بود...
شمع شب خاموش کس دیگر بود...
بایاد کسی که دوستش می داری ...
یک عمر در اغوش کسی دیگر بود...
سهم من از زندگی هیچ بود...
دل به هرکس خوش نمودم پوچ بود...
رنج غربت به تن خسته نشست...
دردتنهایی عمرم را شکست...
روزگارم برخلاف ارزوهایم گذشت.
ونه محتاج نگاهی که بلغزد بر من...
من خودم هستم و ...
تنهایی و یک حس غریب ...
که به صد عشق و هوس می ارزد.
