اگر می خواهی پس از مرگ فراموش نشوی ، چیزی بنویس که قابل
خواندن باشد یا کاری کن که قابل نوشتن باشد .(فرانکلین )
یافتن میلیون ها دوست معجزه نیست
معجزه اینه که یه دوستی پیدا کنی که تو میلیون ها راه با تو بمونه.
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰


اگر سکوت این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار هر ور دیوار!
از این ترانه ی تار...
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت دیده و دل،
که ورد زبان کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود
،
که دیگر صدای تو را در سکوت تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر سفید،
به گوشت نمی رسید؟
تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایت کردم!
آخر این رسم و روال رفاقت است
که در نیمه راه رؤیا رهایم کنی؟
می دانم!
تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!
اما شمار آنهایی که عاشق می مانند
از انگشتان دستم بیشتر نیست!
یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،
در دوردست دریا امیدی نیست!
می ترسیدم - خدای نکرده ! -
آنقدر در غربت گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن تصویرت سقوط کنم!
اما آمدی!
حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل بی درمان را که در شمار عاشقان همیشه می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم آوردند.

-
بعضی وقت ها دریا هوس میکند به ساحلش سری بزند براش مهم نیست که ساحلش دستش را بگیرد یا نه،مهم اثبات وفاداریش است.
- من با زمان قرار همزیستی مسالمت آمیز گذاشتم،که نه او مرا مرتبأ دنبال کند و نه من از او فرار کنم بالاخره روزی به هم می رسیم.
- هر بار به هم عشق تعارف کردیم از نمره انضباتمان کم کردند.
- عظمت واقعی عشق در آن نیست که شکست نخوری،بلکه این است که در هر شکستی به پا خیزی.
- همیشه از خوبیهای دوستات یک دیوار بساز،اگر روزی از آن بدی دیدی یک آجر کم کن...بی انصافیست که دیوار را خراب کنی.

کلبه ام پنجره ای باز،رو به دریا دارد خوب من،منظره خوب تماشا دارد
ساختم آیینه ای به بلندای خیال تا خودت را به تماشای خودت وا دارم
راز گیسوی تو دنیای شگفت انگیزیست که به اندازه صد فلسفه معنا دارد
گوش کن "خواسته ام" خواهش بیجایی نیست اگر آیینه دستت شوم جا دارد
چشم یک دهکده افتاده به زیبایی تو یعنی این دهکده یک عاشق رسوا دارد

زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند...
ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر...
مي تواند تنها يك همسر داشته باشد
و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي ....
براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است
و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ...
در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ...
او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي ...
او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني....
او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد ....
او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ....
او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر ...
و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛
پیر می شود و میمیرد...
و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند
چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،
زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛
گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛
سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن
را در دل او زنده می کند...
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...!
و این رنج است

عجب صبری خدا دارد
عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم
همان يک لحظه اول
که اول ظلم را مي ديدم
جهان را با همه زيبايي و زشتي
بروي يکدگر ويرانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم
که در همسايه صدها گرسنه چند بزمي گرم عيش و نوش مي ديدم
نخستين نعره مستانه را خاموش آندم
بر لب پيمانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم
که مي ديدم يکي عريان و لرزان ديگري پوشيده از صد جامه رنگين
زمين و آسمان را
واژگون مستانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم
نه طاعت مي پذيرفتم
نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمايان
سبحه صد دانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم
براي خاطر تنها يکي مجنون صحراگرد بي سامان
هزاران ليلي نازآفرين را کو به کو
آواره و ديوانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپاي وجود بي وفا معشوق را
پروانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم
بعرش کبريائي با همه صبر خدايي
تا که مي ديدم عزيز نابجائي ناز بر يک ناروا گرديده خواري مي فروشد
گردش اين چرخ را
وارونه بي صبرانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم
که مي ديدم مشوش عارف و عامي ز برق فتنه اين علم عالم سوز مردم کش
بجز انديشه عشق و وفا معدوم هر فکري
در اين دنياي پر افسانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد
چرا من جاي او باشم
همين بهتر که او خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي تمام زشتکاريهاي اين مخلوق را دارد
وگرنه من جاي او چو بودم
يکنفس کي عادلانه سازشي
با جاهل و فرزانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد! عجب صبري خدا دارد!
پول مي تونه ....... !!!!
پول میتونه سرگرمی رو بخره اما نه شادی رو.
Money can buy an amusement, but not happiness
پول میتونه رختخواب رو بخره اما نه خواب رو.
Money can buy a bed, but not sleep
پول میتونه غذا رو بخره اما نه اشتها رو.
Money can buy a food, but not appetite
پول میتونه دارو رو بخره اما نه سلامتی رو.
Money can buy a medicine, but not health
پول میتونه وسیله آرایش بخره اما نه زیبایی رو.
Money can buy cosmetic, but not beauty
پول میتونه خدمتکار بخره اما نه دوست رو.
Money can buy a servant, but not friend
پول میتونه پست(مقام)رو بخره اما نه بزرگی رو.
Money can buy a position, but not greatness
پول میتونه نوکری رو بخره اما نه وفاداری رو.
Money can buy a service, but not loyalty
پول میتونه قدرت رو بخره اما نه اعتبار رو.
Money can buy a power,but not authority
اره تو این دنیا دیگه هیچ کی منو دوست نداره
وقتی می یان کنار من نقاب به صورت می زنن
همه حرفاشون دروغه به ظاهر عاشق منن
تو این دنیا اگه بخوای با کسی مهربون باشی
بعدش باید تا عمر داری از کارت پشیمون باشی
جواب هر خوبی تو با یه بدی داده می شه
دل کندن از تو تا ابد واسه همه ساده می شه
همه ادعا می کنن که عاشقن تا همیشه
خوب می دونم از عاشقی هیچی سرشون نمیشه
تو این دنیای بی کسیم فقط خدا مونده برام
فقط اون از اون بالاها واسه یه بار کرده نگام
هرکی تو دنیا یه جوری دنبال کار خودشه
هرکی یه جور از زندگی تصویری تو ذهن می کشه
همه تورو ترک می کنن فقط خدا پا به پاته
باور نکن هر کی که گفت عاشق رنگ چشماته
فقط تو شادی باهاتن تو غما ترکت می کنن
فکر نکن توی سختی ها همیشه درکت می کنن
به ظاهر غصه دار می شن با دیدن پلک ترت
ولی بعدش می رن و هی حرف می زنن پشت سرت
این ادمای دورو رو فقط خداشون می شناسه
توی اون دنیا کارشون هی خواهش و التماسه
نمی شه گفت با صراحت همه ی ادما بدن
درسته بعضی موقع ها حالتو به هم می زنن
ولی این بدی ها عزیز تو همه مون داره وجود
هیچ کی مث فرشته نیست زیر این گنبد کبود
این زندگی دو روزه و باید از اینجا بگذری
مهم اینه چی با خودت اونور دنیا می بری
دوست دارم تا هستم همه بدونن قدر خوبیمو
نه اینکه مردم بگیرن رو سر تابوت چوبیمو
چه فایده هر چی که بگم هیچ کسی حالیش نمیشه
تا زمانی که برم و بمونم واسه همیشه
خوب می دونم که قدرمو یه روز همه شون می دونن
می خوان با من حرف بزنن ولی دیگه نمی تونن
تو این دنیای لعنتی از من نمی کنن یادی
به ظاهر با دیدن من بال در می یارن از شادی
تو این دنیای لعنتی کارم شده رنج و عذاب
ادمای خوبو فقط شبا می بینم توی خواب
به چه قیمتی گذشتی از شبای خیس مهتاب
چی گذاشتیم از من و تو به جز آرزوی بر آب
به چه قیمتی غرور سر راهمون کشیدی
چرا لحظه های باهم بودنامونو ندیدی
خوب من ما هر دو باختیم توی این بازی بی خود
هر دوتامون کم گذاشتیم که ترانه هامونم مرد
چیزی از لحظه نمونده من و تو لحظه رو کشتیم
حکم اعدام دلامون با غرورمون نوشتیم
اگه دوستم نداری به روم نیار یه چیزی از غرورم واسم بزار
نزار تو فکر تنهایی گم بشم نزار حرف و حدیث مردم بشم
اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم ، به جای آن که انگشت اشاره ام را به سوی او بگیرم ، در کنارش می نشستم ، انگشتهایم را در رنگ فرومی بردم و با او نقاشی می کردم .
اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم ، بیشتر از آنکه به ساعتم نگاه کنم ، به او نگاه می کردم .
اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم ،به جای اصول راه رفتن ، اصول پرواز کردن و دویدن را با او تمرین می کردم .
اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم ، ازجدّی بودن دست برمی داشتم و بازی را جدّی می گرفتم .
اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم ،با او در مزارع می دویدم وبا هم به ستارگان خیره می شدیم .
اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم ، کمتر سخت میگرفتم وبیشتر تأییدش می کردم .
اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم ، اوّل احترام به خودش را به او می آموختم بعد احترام به دیگران را .
اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم ، بیشتر از آن که عشق به قدرت را یادش بدهم ، قدرت عشق را یادش می دادم .
عشق عشق عشق
مخاطب عشق شخص خاصی نیست تو فقط عشق بورز و بگذار عشق کیفیت وجود تو باشد
عشق هیچ ارتباطی با روابط شخصی ندارد عشق باید چون رایحه باشد
گل همواره رایحه اش را می پراکند، چه کسی بداند چه نداند
حتی در دوردست ترین مناطق هیمالیا که رفت و آمدی وجود ندارد هزاران گل می شکفند و رایحه می پراکنند
عشق باید کیفیت وجود تو باشد عشق بورز تا روزی خود عشق شوی نه حتی عاشق،بلکه خود عشق
زن
زن را بد نگویید که او دختر کسی است،
او را اذیت نکنید که او زن کسی است،
او را دشنام ندهید که او مادر کسی است،
به عفت او تجاوز نکنید که او خواهر کسی است
و او را توهین نکنید که او یاد کار بی بی حوا است

آیا جزء آن دسته از خانم های سلطه گر و خودمختار هستید؟! آیا انتظار دارید همه چیز مطابق میل و سلیقه شخصیتان باشد؟! می خواهید همسرتان بی چون و چرا تحت فرمان و اختیار شما باشد؟! شاید متوجه نباشید اما با این طرز برخورد فقط همسرتان را می آزارید. این روزها خانم ها تصورات غلطی از رابطه زناشویی پیدا کرده اند و فکر می کنند هر چه می گویند همسرشان باید اطاعت کند و موظف است که مانند غول چراغ جادو کلیه ی آرزوهای قلبی آنها را برآورده سازد. آیا احساس می کنید که شوهرتان مطابق میل شما عمل نمی کند؟ چرا نگاهی به کارهای خودتان نمی اندازید! شاید برخورد درستی با او ندارید و نمی توانید احتیاجات و انتظاراتش را برآورده سازید. تصمیمات او را جدی تلقی کنید
به زیبایی خودتان اهمیت بدهید
اجازه دهید خودش باشد در روزها تعطیل که در خانه هستید و برنامه تفریحی ندارید از او بخواهید که در کارهایی که انجامش برایتان اندکی دشوار است به شما کمک کند. با این کار هم وقتتان پر می شود و هم احساس مردانگی بیشتری به او دست می هد. به عنوان مثال می توانید از او خواهش کنید که در گلکاری باغچه به شما کمک کند. فعالیت های دو نفره انجام دهید ببینید همسرتان به چه کارهایی علاقه دارد و بعد با هم برای انجام آنها برنامه ریزی کنید. اگر علاقمند به فعالیت های ورزشی است می توانید به کوهپیمایی بروید و اگر اهل موسیقی و هنر است می توانید به تماشای تئاتر و یا کنسرت بروید. ببینید به چه چیزهای علاقه دارد و چه چیزهای را دوست ندارد هر کس دوست دارد زندگی اش را آنطور که می خواهد اداره کند و خودش نقش اول زندگی اش را بازی کند. بنابراین مهم است بدانید که او به چه چیزهایی علاقه دارد و از چه چیزهایی دوری می کند. سعی کنید کارهایی که دوست ندارد را انجام دهید. افکار و تمایلات خود را با او در میان بگذارید نباید انتظار داشته باشید که او به صورت اتوماتیک همه افکار شما را حدس بزند. خیلی راحت هر چه را که در ذهن خود دارید با آنها در میان بگذارید. آنوقت دیگر غصه نمی خورید که چرا روز ولنتاین به رستوران مورد علاقه تان نرفتید، و یا اگر به من اهمیت می داد می آمد و کامپیوترم را درست می کرد. باور کنید که ناامیدی ها شما تنها با بازگو کردن افکارتان پایان می پذیرند، روز ولنتیان شما را به رستوران مورد علاقه تان می برد، و با یک آنتی ویروس کلیه مشکلات کامپیوتر شما را حل خواهد کرد. شاید این مسئله بسیاری از خانم ها را متعجب کند، اما آقایون هم دوست دارند که عاشق شوند و در مقابل عشق دریافت کنند. خیلی از خانم ها تصور می کنند که اگر با همسر خود سرد و بی احساس برخورد کنند بهتر است. متاسفانه تفکر نادرستی است؛ تا جایی که می توانید خود را نسبت به او علاقمند نشان دهید چراکه آقایون به دنبال همسری هستند که به آنها علاقه داشته و مجذوبشان باشند.
|
